- سفرکردم به هر شهری دویدم چوشهر عشق من شهری ندیدم ندانستم ز اول قدر آن شهر ز نادانی بسی غربت کشیدم بغیر از عشق آواز دهل بود هر آوازی که د رعالم شنیدم در آن عالم که جانبودم تنها چو ماری بی پروپا میخزیدم ازان باده که لطف وخنده بخشد چوګل بی حلق وبی لب میچشیدم ندا آمد زعشق ای جان سفر کن که من مهنت سرای آف ریدم چنان اکنون زرفتن میګر یزم از آنجا آمدن هم میر میدم بګفت ای جان برو هرجاکه خواهی که من نزدیک چون حبل الوریدم فسون کرد ومرابس عشوه هاداد فسون وعشوه او را خر یدم زراه هم بردآنګاه هم به ره کرد کزان ره من نرفتم من رهیدم
Popular Posts
-
بسم الله ارحمن الرحیم بشنو ازنی چون حکایت میکند از جدایی ها شکایت میکن...
-
ای مرد سفر کرده سرخیل دلیران قربان پکولت که توبودی شه خوبان ای شیر که شیرازه همت نګسستی درپای وطن ساختی آخر خوده قربان ای مرد سفرکرده س...
-
دامن زدن به اختلافات قومی بنام پښتون،تاجیک،ازبک،هزاره آب انداختن در آسیاب دشمن است ازسخنان قهرمان ملی افغا...
-
سلام سلامی ازقلب شکسته ازقلب دور افتاده همچون کبوتر سبک بال در آسمان عشق به پروازدرآمده است سلام به بلندای آسمان وبه زلال وخلوص چشمه ساران...
-
تصویرکه من درذهن دارم برای آینده افغانستان افغانستان یک کشورمتحد مستقل آزاد باقی بماند ورژیم سیاسی رژیم باشد مبتنی براراده مردم از طریق ...
-
قبر: اولین منزل ازمنازل آخرت،برای کافر ومنافق حفره آتش ،وبرای مومن بوستان است ت...
-
مسلمانان مراوقتی دلی بود که باوی ګفتمی ګرمشکلی بود به ګردابی چومی افتادم ازغم به تدبیرش امید ساحلی بود ولی همدرد یاری مصل...
۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۸, چهارشنبه
مولانا جلاالدین محمدبلخی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر